لحظه ها بدرقه راه سبز تان

به صفحه لحظه ها خوش آمدید؛ لحظه ها، نگاهی به دیروز و امروز دارد به امید عدالت ،آزادی وآگاهی فلش می زند. لحظه ها برای یاد و مشق زندگی به میان امده است.

۱۳۹۴ دی ۱۶, چهارشنبه

روشن دل؛یادت بخیر

روشن دل که بینایی اش را برای ازادی ودانایی داد  
    سال 2015 رفت اما خاطره دیدار یک دوست دیرینه ام که در دل تابسان 2015 رفم خورد فراموش نا شدنی است یا د وخاطره این چهره فرهیخته همواره درقلب آسمان رفاقت ودنیای دانایی وخاطره دوستی ها ماندگاراست سرنوشت اوارگی و روزهای سخت زندان و قصه اسارت و خاطره مبارزات فرهنگی آن مرد روشن دل، در برگ زرین تاریخ جاویدانه خواهد ماند.

بهروزی از معدود چهره های درخشان تاریخ فراموش شده نسل عصیان وبیداری است او به جور زمان وعصرسیاه طالبان پس ازرهایی اززندان ازوطن آواره شد سرنوشت بهروزی در آبشار روزگار مبارزه نه تنها رنج آوارگی را نصیبش کرد بلکه در کارزار کارفرهنگی وغبارغمخوری های روزگار فقیری خود ومردم اش هردوچشم و هسته بینایی اش را نیز ازدست داد.
    تا بستان 2015 بود که پس ازپانزده سال بهروزی رامی دیدم او عصا بدست راه می جویید به نزدیکش رسیدم ازتن صدا و چوب عصایش منقلب ومتحییر شدم وقتی دست هایش را فشردم و وجودش را به گرمی یک همرزم درآغوش گرفتم بغزگلویم را فشرد اما او با اراده
قوی و بازوی نیرومندش امید استواری داد اما حسرت بینایی اش امان را ازمن گرفته بود وبغز گلویم رامی فشرد سعی کردم که او احساس نکند که درفقدان بینایی اش اندوهگین ام ولی با تیزهوشی و بینایی اش احساس کرد که اندوه قامت ام را می ساید فوری با قامت استوار و بازوی توانا و احساس مغز اراده اش گفت؛ استوار باش من هستم و راضی ام به رضای...
    روشن دل ما؛ ازچنگ اسارت و زندان مخوف طالبان از مزارتا قندهار زجرها دیدن و سرانجام ازدژ و قلعه ی مرگ طالبان جان به سلامت برد اینک در تنهایی خود درشهرکرستیان ساند ناروی مسکن دارد و بر قله آرزوهایش نشسته است  با خود ودژ خاطراتش سیروسفرمی کند و درپرتو آگاهی اش به این گیتی مینگرد ودر قصه هایش برهسته آزادی خواهان وجنبش عدالت خواهی تماس می گیرد وبر راز شکست ها وپیروزی های آن می اندیشد امروز آن روشن ضمیر فراموش شده ای اهالی قلم وحلقات فرهنگی درگوشه تنهایی هایش نشسته است اما از فاصله هزاران کیلومتری نگاهی به اهالی فرهنگ وکاروان قلم و مکتب وطن دارد به سرنوشت مردم و کشورآبائی اش حساس است و سخن از آزادی و برابری خواهی را در گوشه ی دل ، زمزمه دارد و دست دوستی ها و رفاقت های دیروز و امروز را با نسل نو می فشارد.

    بهروزی علارغم درد بزرگ نا بینائی اش زنده دل مانده است و همواره بیاد وطن وبه یاد دوستان و همسنگران خود نفس تازه می کند و به آن گذرگاه تاریخی و تمدن کهن آندیار نگاه تاریخ وار دارد وازتپه ی کرستیان ساند به کوی آرزوهایش می رود ودر موج دریا وغریو روزگار آزادی  خواهان مینگرد و در سرو سرنوشت آینده سازان مردمش می اندیشد بهروزی و قتی درگذرگاه جنبش عدالت خواهی  راه می رود در مسیر راه وقله های رسیدن به  آزادی مکث می کند و با نوک عصایش سنگ های شکست را دانه دانه ازپیش پای فرزندان تاریخ سازوطن بر می چیند وبا رفیق شفیق خود آن عصای خوش زبانش سخن می گوید وراه دل را درفاصله ی خانه و دنیایی دانایی اش به زیبایی دیدارهای آن طی می کند وقتی که درکوچه ها وکوه پایه های وطن قدم می زند و درقله های پراز غرور صعود وفرود بابا و پامیر می استد و در آن وادی وآن گذرگاه های بلند و پرآوازه ی  تراژ میر وبابا آواز می خواند و بر زمین و زمان فریاد می شود و دربستر سبز و سرخ زندگی مردم اش امید ها و شکوفه ها را به تما شا می نشیند در مزرعه ی خوبی ها سرود ازادی را با زبان دل اوازمی خواند و با گوشه ی جگر آوای جانسوز رهایی را زمزمه می کند. 

    در این سال ها وروزها بهروزی از کانون های فرهنگی وبازخوانی خطوط فکری و خط انترنت و خانواده مطبوعات ورسانه تصویری وجهان فیسبوک بدورمانده است ولی روح سرکش وارمان ولا و همت بلندش همواره مددکارش بوده است و علی صداقت ما با آن ذخیره فکری و تجربه کاری خود از زندان تنهایی و قافله دوری ها با عزت نفس عبورکرده است اینک بهروزی خوش بختی زندگی اش را درکانون گرم و پرازمحبت خانواده اش دارد و دراین وادی غم تنهایی و روزن تاریکی ها را فراموش می کند و درشکوه وشکوفه زندگی لبخند می زند و درگذر روزگارش دوستان عزیزی که به سراغش رفته است از دیدارآن سروران خرسند است از یاد گهربار  هنر مند محبوب داود سرخوش استاد یزدانی ورفیق فرهنگی اش استاد ساعی و... دیگر عزیزان که دراین مدت یاد این روشن دل روشن ضمیر وفرهیخته روزهای ماندگار را کرده اند زیاد خوشحال بود و از خاطرات دیدارشان شاد و مسرور.
     بهروزی دراین فصل زندگی خود ازیاد و دیدن مهره ها و دانه های فکری فرهنگی و هنری مردم خود راضی بود و در دریایی عشق ومحبت ومهربانی ها ی خوبا ن روزگار به خود می بالید و در یاد آوری خاطرات عزیزان اهل دل غرق شاد مانی می شد. بهروزی؛ زنده دل  روشن بین و شناورخاطر روزهای ماندگار جنبش عدالت خواهی است او برای تحقق ارمان مردم و عدالت اجتماعی راه رفت قلم زد و فریاد کشید و سرانجام از مرز مرک واسارت و زندان جان به سلامت بردو آواره شد در این وادی بینائی اش را برای دانایی وبینایی مردم اش داد.


    بهروزی با چشم دل به زندگی به مردم به تاریخ و روزهای رنج دوزخیان زمین می نگرد آزادی صلح و عدالت را در وطن آرزو دارد.  او ؛ اینک دنیا را با چشم دل می بیند وبا حس و روح آگاهی بخشش سخن جان بخش آزادی را ازکف دل می گوید و خطوط مبارزه را با دید خرد و عقلانیت بازخوانی می کند دریاد و خاطرات یاران و عصر آرمان گرایی و ازادگان وطن زنده است و از خاطرات آنها کتاب می خواند درفصل سرنوشت و قامت رسای  پیام اوران تاریخ ساز میهن که می رسد گویا به بلندای اسمان استاده است وبه استواری کوه اراده در زمین خدا راه می رود و در قلب مردم دوست ا ش به گرمای خورشید می تپد و چشمان پرفروغش خطوط آزادی را در آسمان پرفروغ آبی می بیند ودر پرتو زرین نور آن خطوط رهایی را در کلام دیگر می خواند بهروزی، در قله ی که نشسته بود به سرنوشت مردم و به زلالی آب به آن دوردست های دور فرومی رفت و در عمق در یای موجودیت در مقام انسان می نگریست جوشش آینده مردم اش را درآن قاف دریا وبا عمق نگاهش می دید و کاهی برآن گذشته های دورخودش مکث می کرد واز زندان و اسارت و یاران همبند اش دردمندانه سخن می گفت.

    اما دریغ که فروغ نگاهش را روزگار نامرادی ازما گرفته است اینک آرام در کوشه ای نشسته به تاریخ وفردای مردمش می اندیشد بهروزی دیگر دست بقلم نمی برد کلک هنر نگارش بازتاب نگاه اش را برصفحه ی روزگار نقاشی نمی کند اما خط زرین عدالت خواهی دراندیشه و افکار روح نوازش موج می زند و در زبان رسا یش سخن دادخواهی دارد دیدار دوستان وهمفکرانش را آرزو می برد و برچکادستان آرزوها و فردای پرازمید مردم و وطن پدری آواز می خواند.
   خرسندم که بهروزی را باردیگر دیدم و چند روزی در کنار خاطرات هم بودیم یک دوره راه روی کارفرهنگی و عصر عصیان گری ها را یاد کردیم و با خاطره های از آن کار زار ماندگار را یاد کردیم  یک عصرزیبای از عمر ما دردل  زنده شد و یاد یاران مبارز و فدا کار ان اندیشور عصیانگر ان راه گشاه و سرخ رویان زنده رود وهمه و همه ی خاطرات سرخ جامگان سبز رویان در دل دماغ مان تازه تر از پیش گردید از دوران کانون و دوستان فرهنگی خود سخن ها گفتیم وبراندیش ورزان زمانه وفرهیختگان عصرافتخارکردیم وبرارمغان رنج ها ی زمین داران و زمام داران بی آینده نگاه تاریخی داشتیم بر نا خردی های زمامداران که سرمایه های عظیم معنوی ومادی مردم را برباد فناداده ومی دهند سخن ها گفتیم واز فرصت های که هست و سرمایه های عظیم نسل نو و آینده سازان وطن و مردم خود سخن ها زدیم و به فردای روشن وجنبش عدالت خواهی و پایان رنج های مردم امیدوار ماندیم و..

لحظه ها

هیچ نظری موجود نیست:

©

هرنوع بهره گیری ازمتن یا عکس این وبلاک با ذکرمنبع و یا نام صا حب اثر بلا ما نع است

Kuvien ja kirjoitusten kopiointi ilman tekijän nimeä on ehdottomasti kielletty